رستانرستان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

رز ووشه

محمودآباد

امروز سه شنبه 28 تيرماه بعد از چند روز اومدم اداره.  پنجشنبه پيش ساعت 11 شب سعيد اومد دنبالمون و اصرار كرد كه باهاشون بريم شمال. راستش من يه كم نگران بودم و زياد حوصله نداشتم و فكر مي كردم شمال رفتنمون منتفي شده  اگه برنامه رفتن داشتيم مي تونستم با رفاه اداره هماهنگ كنم چون براي چند تا از شهرهاي شمالي هتل و ويلا با تخفيف در نظر گرفته بودن ولي خوب هماهنگ نكرده بودم به هر حال اون شب ساعت 1:30 شب راه افتاديم با سعيد اينا و يكي از دوستاشون به نام عاطفه و حميد و پسرشون متين با دو تا ماشين رفتيم از جاده هراز به سمت شمال و رفتيم توي محمود آباد يه ويلا گرفتيم از صبح جمعه اونجا بوديم تا بعد از ظهر يكشنبه ساعت 2 كه...
28 تير 1390

هفته بیستم

امروز یکشنبه ١٢ تیرماه رفتم توی هفته بیستم و تو ٥- ماهه شدی. این روزا یک خط در میون میام اداره مشکل عمده هم ورم و درد دست و پا و درد کمر و بخصوص مچ دست چپم هستش.  بطور کلی عادات غذایی من زیاد تغییر نکرده مثلا از روز اول خیلی شیرینی و بستنی دوست نداشتم ولی الان بعضی روزا عصرها یه کم بستنی سنتی می خورم. خوردن ابلیمو با گوجه و خیار همراه غذا که اوایل هر روز ناهار شام می خوردم و ماست دوست نداشتم حالا بیشتر رفته سمت ماست و خیار و کلا غذای ترش هم حالا یه کم کمتر میخورم. اداره که باشم اکثرا ناهار رو از رستوران شهریار که تو خیابان باب همایون هست سفارش می دم بیشتر خورشت قیمه یا قورمه و بعضی وقتا جوجه کباب یا بختیار...
19 تير 1390

پسرعزيزم

دیشب دوشنبه شب ٦ تیر ساعت ٨:٤٠ رفتم داخل مطب برای سونو دکتر حدود بیست دقیقه کاملا دقیق معاینم کرد و همه جای تو رو از ریه و قلب و ستون فقرات گرفته تا انگشتای دست و پاهات رو نشونم داد باهاش صحبت کردم گفت مطمئن باشم که همه چیزت نرماله و مشکلی نداری طپش قلبت رو که دیدم به دکتر گفتم اون که تکون می خوره چیه و اونم تایید کرد و گفت قلبشه و من گفتم آره همین رو می خواستم ببینم برام تصویر رو بزرگنمایی کرد و خوب دیدم و خیالم راحت شد آخه بهت که گفته بودم چند روزی بود که نگران وضعیت تو بودم و دوست داشتم زودتر تکون می خوردی ولی به نظر دکتر هم هنوز زوده که تکون بخوری و گفت شاید چند روز آینده فقط به صورت یه ضربان احساسش کنی البته فکر می کنم پریشب (شنبه شب) ی...
7 تير 1390

همه فهمیدن

هفته بعد از تعطیلات خرداد فقط یه روزش رفتم اداره (١٧/٣/٩٠) دستها و پاهام درد می کرد و متورم شده بود البته هنوز هم همونطور مونده از همه بیشتر مچ دست چپم درد می کنه و دردش محسوسه. هفته بعدش هم شنبه رفتم اداره ولی از روز یکشنبه معده درد بدی گرفتم و چند بار بالا آوردم که خیلی برام سخت بود چون من قبلا حالت تهوع نداشتم و این قضیه هم برای معده درد بود نه بارداری و فکر می کنم که ماکارونی زیاد خورده بودم و سنگین بود به هر حال ٣ روز نرفتم اداره و روز چهارشنبه که حالم بهتر بود رفتم. اون روز رییسم آقای ص... وقتی داشت می رفت برای جلسه من رو دید و حالم رو پرسید و گفت که بهتر شدم یا نه و من ازش تشکر کردم . من قضیه بارداری رو یه ماه پیش بهش گفته بو...
6 تير 1390

شمال

هفته پیش پنجشنبه ٢٦ خرداد ساعت ٥ صبح راه افتادیم رفتیم شمال عادل بیست و هشتم برگشت ولی من موندم سه شنبه شب ساعت ١٢:٣٠ یعنی دیگه اول تیر حساب میشد از لاهیجان با جمیله و بچه ها با ماشین اونا اومدیم تهران ساعت ٥ صبح رسیدیم اون روز صبح رفتن با عادل کارای اداری و وکالت رو برای محضر آپارتمان انجام دادن و شب هم رفتیم کباب بناب میدان شیراز و بعدش رفتیم بستنی منصور فالوده بستنی خوردیم فردا صبحش اونا رفتن قزوین که از اونجا برن همدان. من هم بعد از یه هفته پریروز شنبه ٤ تیر اومدم اداره. توی شمال مامان اینا رب آلوچه ترش و دلار و لوبیا باقلا قاتق برام درست کردن و با کلی خرید دیگه از جمله برنج و برنج دودی و میوه و سیر و فلفل سبز شیرین اومدم تهران. ا...
6 تير 1390

انتخاب اسم

تعطیلات ١٤ و ١٥ خرداد نرفتیم شمال عادل کار داشت قرار جلسه هم برای جمعه و هم برای دوشنبه داشت به خاطر همون نتونستیم بریم شمال فقط روز شنبه با سعید اینا رفتیم لواسان ناهار جوجه کباب خوردیم بعدش هم هندوانه و بلال شبش هم خونه اونا بودیم ماکارونی خوردیم. لیلا می گفت سعید می گه بچه پسره ولی زهرا می گفت فکر کنم دختره قبلا هم به مامان عادل گفته بود و اون هم برای ما تعریف کرده بود. مامان عادل زهرا بچه سعید رو خیلی دوست داره. من از اینترنت یه سری اسم گرفته بودم و پرینتش که بیشتر از ٢٠ صفحه می شد رو آماده کردم می خواستم ببرم شمال با بچه ها بررسی کنیم ببینم چی بهتره ولی خودم هنوز راضی نیستم فکر کنم به منابع بیشتری برای انتخاب اسم نیاز دارم حالا س...
5 تير 1390

بعد از عید

۱۲ فروردین برگشتیم تهران. بازم ماشین بابا اینا رو آورده بودیم. می خواستم دیگه نیاریمش دو سه ماه قبل از عید هم دست ما بود. پراید سفیده خودمون رو چند ماه قبل از عید فروخته بودیم. ولی بابا اینا گفتن که نه حتما ماشین بدرتون می خوره و باید ببرین برای دکتر و سلامتی من و تو. خوب خیلی راحت تر بودیم. بعدا که اومدیم سرکار من از رعنا خواستم که از یکی از همکارای قدیمی که می دونستم دکترهای عالی سراغ داره بهترین دکتری رو که می شناسه معرفی کنه. راستی از دوستام توی اداره به رعناخبر تو رو دادم و به ساناز . ساناز خودش مامان ۲ قلوهای ۲ ساله پرهام و پرنیای لوسه که خیلی بامزن چون اصلا شبیه هم نیستن... خلاصه از ساناز هم اطلاعاتی گرفتم و در نهایت دکتر...
5 تير 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رز ووشه می باشد